پیاده نظام

حرفهایی برای جوانانی که سیب زمینی نیستند

پیاده نظام

حرفهایی برای جوانانی که سیب زمینی نیستند

پیاده نظام

یک روز با این هایی و یک روز با آن ها
رندی که از تخریب میترسد بلاکش نیست
سرباز باید پشت دشمن را بلرزاند
شطرنج جای مهره های اهل سازش نیست

مرتضی عابدی لنگرودی

Yemen ifyemen
پیام های کوتاه
  • ۱۳ خرداد ۹۵ , ۰۹:۳۴
    ترس
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۱ مطلب با موضوع «خانواده» ثبت شده است

۲۲دی

امروز سوالی ذهنم را درگیر کرد، در گیر و دار این همه زندان رفتن داماد ها و این معیارهایی که برای مهریه مشخص شده، دلم خواست که بدانم بزرگ زن تاریخ بشریت، چه میزان مهریه داشت:

امیرحسین چگونیان
۱۸دی

شماره خانمی را به مادرم دادم. خواستم که برای خواستگاری اقدام کنند. به نظرم خانم موجه و دغدغه مندی بود (خدا حفظشان کند)

امیرحسین چگونیان
۱۸ارديبهشت

امشب بد احساس ناراحتی میکنم، ترم هشت گذشته اما من ....
از دست خودم دلگیرم، احساس میکنم تمام انرژی خودم را در کارها به کار نبردم، احساس میکنم بعضی تصمیماتم اشتباه بود. از جایی که ایستادم راضی نیستم.

پ ن: تنها چیزی که بهم انرژی میده خانواده است. برادرایی که تمام زندگی هم هستیم، ناراحتی یکی، خواب رو از بقیه میگیره.
پ ن2: حذف!
پ ن3: حذف!
پ ن4: قربون آجی خودم بشم که هر روز صبح ساعت هفت زنگ میزنه، میگه امیر، آجی، بلند شو برو صبحونه بخور.
پ ن5: از کل دنیا همین پنج نفر رو دارم و واقعا همه دنیای هم هستیم. شکرت خدا.

امیرحسین چگونیان
۱۹فروردين

شاید هنگامی که این جمله در رسانه ها منعکس شد همه چه خوشحال شدیم آخر یک قدم مثبت و محکم در برابر غرب برداشته شد اما

امیرحسین چگونیان
۰۷فروردين

امروز فیلم بادیگارد رو دیدم، اون هم با اعضای محترم خانواده، و چقدر لذت بردیم، به نظرم احتیاج هست باز هم این فیلم را ببینم.

امیرحسین چگونیان
۲۲اسفند
سن که بالا میرود، جسم آدمی نه تنها ضعیف میشود بلکه می پوسد.
زندگی رنگ خستگی میگیرد و آن وقت میفهمی معنای «بحول الله اقوم و اقعد» را.
وقتی که پدرت نمی تواند قدم از قدم بر دارد، وقتی برای دراز کشیدن سه دقیقه زمان میخواهد.
وقتی مادرت نمی تواند بشیند.
هر دو ناراحت کننده است، اما ضعیف بودن شیر ناراحت کننده تر از رنجوری طاووس است.
خدا همه پدر و مادر ها را حفظ کند.
امیرحسین چگونیان
۱۵خرداد
امروز یک مستند جذابی رو دیدم، " من علی اکبر اعتماد، اتم میشکنم".
این فرد، آدمی وطن پرست نشان میداد، ارادت خاصی به شاه داشت و از این نظام گله کم نداشت.
اما نکته مهم اینجا ست که این انسان، با وجود این همه سختی که خود تعریف میکند، همچنان منافع ملی را درک میکند، هنوز خود را "ایرانی" میداند، با وجود درخواستها تغییر ملیت نداده است.
اما کسی که در این مملکت پرورش پیدا کرده، تحصیل کرده، نان این ملت را خورده است، حالا دریافته است که ایران جای مناسبی نیست تا فرزندش شناسنامه اش را از آنجا بگیرد و به همین خاطر آمریکا را انتخاب کرده و به گزارش الف این کشور را برای ماههای آخر بارداریش انتخاب کرده است.
مهناز افشار که در ابتدای بارداری هم، این اتفاق را موجب استرس خودش میدانست و با گفتگو با دوستانش به آرامش میرسد، به نظر میرسد تفکرات اسلامی که هیچ تفکرات ایرانی هم ندارد.
وگرنه مادر شدن را امری استرس آور نمیدانست و فراتر از آن، هویت فرزندش را از تمدن غنی ایرانی به آمریکای وحشی نمیفروخت.
امیرحسین چگونیان
۱۲ارديبهشت

اهل تعریف الکی نیستم. اینها الکی نیست واقعیته!
خدا یک مردی رو اول زندگی به هر بچه ای نشون میده و میگه این آدم رو میبینی؟ این آقا اگه تب کنی، خم به ابروش نمیاره، اما همه دنیا رو زیر و رو میکنه تا حالت خوب شه!
این آدم شاید کم بخنده، اما عاشقته!
مثل هر مرد دیگه، مهم ترین داراییش غرورشه، اما بخاطر آسایش تو از این داراییش هم میگذره!
حالا ببین کسی یا چیزی ارزشش رو داره که دل این مرد رو بشکنی!
پدر تنها کسیه که میتونی مطمئن باشی همیشه پشت و پناهته!
قربون بابام بشم که دستاش هنوز هم محکم روی شونه بچه هاشه.

امیرحسین چگونیان
۱۱ارديبهشت

سلام به همه دهه هفتادیهای عزیز
اصولا در مورد قابلیت های دهه هفتادیها میشه هزاران صفحه نوشت. برای مثال میشه به موارد ذیل اشاره کرد:
1- مسئولیت پذیری 2- تلاش وپشتکار وپیگیری امور 3- تلاش برای بهترین بودن 4- سختی کشیده و چالشی 5- نسل طلایی ایران، ولی یکی از مهمترین ویژگیهای این دهه، عشق در یک نگاهه!
قبل از اینکه وارد بحث بشیم، عرض میکنم که خواهشا افراد بی جنبه این مطلب را دنبال نکنند چون از فردا تصمیم می گیرن دنبال عشق در یک نگاه بگردن که ممکنه کار دست خودشون بدن.
از روزای اول دانشگاه شروع میکنیم. فرض کنید دارین فرم مشخصات دانشجویی را پر میکنین که ناگهان یک صدای زیبای دخترونه میپرسه آقا ببخشین فرم مشخصات را از کی گرفتین و شما بی خبر سر بلند میکنین و ناگهان با یه دختر زیبای لنز رنگی، دماغ عملی و گونه کاشته مواجه میشین که البته موهاشو رنگ کرده و ابروهاشم تاتو کرده و تا میاین به خودتون بجنبین، اسیر رنگ رژ لباش و       مژه های مصنوعیش میشین و در یک نگاه، یه دل نه صد دل عاشق میشین و از اتفاق متوجه میشین که همکلاسیتون هم هست.
وقتی فرم مشخصات را دریافت کرد، خودکار هم نداره و شما خودکار، کپی مدارک، کاغذ، دستمال کاغذی، موبایل و کل داراییتون را در اختیارش میذارین. وقتی توی راهروهای دانشگاه حرکت میکنه و شما مثل بادی گارد همراهیش میکنین، تازه یه نکته دیگه را با ظرافت متوجه میشین که این خانم زیبا با کفش 15 سانتی و کلیپس 10 سانتی چقدر خوش قد و بالاس و چقدر برازنده شماست.
وقتی که خودکارتون را پس میده، چشمتون به ناخنای مصنوعیش میفته، دیگه متقاعد میشین که نیمه گمشدتون را پیدا کردین.از اینجا به بعد روایت های مختلفی میتونه اتفاق بیفته. در این لحظات زیبای عاشقی، دنیا براتون رنگ دیگه میشه و از صبح خروس خونش انگار براتون یه آهنگ دیگه داره! یاد آخرین لحظه ای که دم خوابگاه باهاش خداحافظی کردین میفتین و اصلا براتون مهم نیست که این دختر خودش یکه فروشگاه لوازم آرایشیه. کم کم علاقه عمیق تر میشه و توی دو هفته بهش عادت میکنین و آخر هر کلاس و قبل از رفتن به خوابگاه با هم احوالپرسی میکنین! براتون سوال میشه که چرا این دختر گونه هاش گل نمیندازه و بعد میگین که حق داره با این همه بتونه کاری و زیر سازی! در مراحل بعدی دنبال راهکاری میگردین که بیشتر باهاش صحبت  کنین، ...

 

ادامه دارد ...

 

نویسنده: ایمان چگونیان

امیرحسین چگونیان
۰۳ارديبهشت

هفته پیش که رفتم قم، یه سوالی واسم پیش اومد.

گفتم خدایا من هفته پیش برنامه ریختم که بیام زیارت خانم، نشد!

این هفته هیچ برنامه ای نداشتم! دقیقه نودی شد و اومدم!

داستان چیه؟

اینکه هفته قبل نشد بخاطر یه اشتباه بود، اما هفته ای که رفتم  یه دلیل بیشتر نداشت:

 

 

به مادرم زنگ زدم و مادر از تماسم بی نهایت خوشحال شدند، این شد که من رو پذیرفتند.

امیرحسین چگونیان