افلاطون
یک متن خیلی خوب در صفحه دوست عزیز، سعید داودی(دقت داشته باشید که تنها یک "واو" داره) دیدم، حیف دیدم که اشتراک نگذارم،
حتما از این مطلب دیدن کنید!!!
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است
مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
حمید مصدق ( خرداد ۱۳۴۳)
مثل همیشه، بعد از اذان مغرب و در حین افطار کردن، مشغول تماشای اخبار 20:30 بودم.
و مانند همیشه مثل یک بیننده معمولی!
اما یک اتفاق جالبی افتاد(که البته شاید برای هیچکس دیگر این اتفاق جالب نباشد)، که باعث شد با اخبار احساس نزدیکی کنم!
این اتفاق چیزی نبود جز دیدن عکس دوستان دانشگاهی در اخبار!
و یک لحظه احساس جذابی بود که در من بوجود آمد و در خانه گفتم "اااااااااااا، اینا بچه های دانشگاه ما هستند" و خانواده در حالیکه بهت زده به من نگاه میکردند، گفتند " خب، حالا چیکار کنیم؟"
اما من باز هم شاد بودم تا جایی که نتوانستم درباره این اتفاق تاریخی مطلبی ننویسم!
خوشحال شدم از دیدن چهره دکتر ذوقی، سید علوی، آقای صدوقی، محمد کریمیان،علی سلیمانی و بقیه دوستانی که اسم آنها را نمیدانم، اما چیزی که واضح است همگی عاشق مبارزه با صهیونیست هستند.
دیدن عکس بعضی از دوستان، به آدمیزاد حس شیرینی میده، انرژی مثبت، حس وجود خدا!
یعنی وقتی میبینیشون یادت میاد خدایی وجود داره، یادت میفته خدا چه آدمهای خوبی رو آفریده، درعین ناامیدی به زندگی امیدوار میشی، درعین خستگی، نفس عمیقی میکشی، میخندی، میگی خدا هست، اون واست کلی دوست خوب گذاشته، بلند شو ادامه بده!
این آدما یعنی دوستای واقعی، یعنی داداش!!
این حرفی که زدم درباره چندتا از دوستای اطرافم صدق میکنه، اما این متن مخصوصه!
برای حسین عزیز!