خواستگاری
شماره خانمی را به مادرم دادم. خواستم که برای خواستگاری اقدام کنند. به نظرم خانم موجه و دغدغه مندی بود (خدا حفظشان کند)
مادرم با تمام حساسیت هایی که دارند، قبول کردند و تماس گرفتند. بگذریم از اتفاقاتی که افتاد، از تماس های پدرم به پدر ایشان و تماس های مادرم به مادر ایشان.
خود ایشان دختر خوبی بودند و خانواده محترمی داشتند، اما خانواده ایشان حتی اجازه خواستگاری به ما ندادند. این اتفاق بسیار ناراحت کننده بود چون نادیده رد شدم. البته گله ندارم چون مطمئنا هر خانواده معیاری دارد.
کاش آن خانم هم گله نداشت چون در این ماجرا، من مقصر نبودم و اگر مقصر بودم تنها من مقصر نبودم!
این متن را نوشتم، چون میدانم چه حس بدی است حس اینکه گمان کنی بازیچه کسی شده ای، چون میدانم که این خانم، از من دیوی ساخته که شباهتی به من ندارد. من نه فرشته ام نه دیو، آدمم. آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه!
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.