امروز سوالی ذهنم را درگیر کرد، در گیر و دار این همه زندان رفتن داماد ها و این معیارهایی که برای مهریه مشخص شده، دلم خواست که بدانم بزرگ زن تاریخ بشریت، چه میزان مهریه داشت:
امروز سوالی ذهنم را درگیر کرد، در گیر و دار این همه زندان رفتن داماد ها و این معیارهایی که برای مهریه مشخص شده، دلم خواست که بدانم بزرگ زن تاریخ بشریت، چه میزان مهریه داشت:
شماره خانمی را به مادرم دادم. خواستم که برای خواستگاری اقدام کنند. به نظرم خانم موجه و دغدغه مندی بود (خدا حفظشان کند)
امشب بد احساس ناراحتی میکنم، ترم هشت گذشته اما من ....
از دست خودم دلگیرم، احساس میکنم تمام انرژی خودم را در کارها به کار نبردم، احساس میکنم بعضی تصمیماتم اشتباه بود. از جایی که ایستادم راضی نیستم.
پ ن: تنها چیزی که بهم انرژی میده خانواده است. برادرایی که تمام زندگی هم هستیم، ناراحتی یکی، خواب رو از بقیه میگیره.
پ ن2: حذف!
پ ن3: حذف!
پ ن4: قربون آجی خودم بشم که هر روز صبح ساعت هفت زنگ میزنه، میگه امیر، آجی، بلند شو برو صبحونه بخور.
پ ن5: از کل دنیا همین پنج نفر رو دارم و واقعا همه دنیای هم هستیم. شکرت خدا.
شاید هنگامی که این جمله در رسانه ها منعکس شد همه چه خوشحال شدیم آخر یک قدم مثبت و محکم در برابر غرب برداشته شد اما
امروز فیلم بادیگارد رو دیدم، اون هم با اعضای محترم خانواده، و چقدر لذت بردیم، به نظرم احتیاج هست باز هم این فیلم را ببینم.
اهل تعریف الکی نیستم. اینها الکی نیست واقعیته!
خدا یک مردی رو اول زندگی به هر بچه ای نشون میده و میگه این آدم رو میبینی؟ این آقا اگه تب کنی، خم به ابروش نمیاره، اما همه دنیا رو زیر و رو میکنه تا حالت خوب شه!
این آدم شاید کم بخنده، اما عاشقته!
مثل هر مرد دیگه، مهم ترین داراییش غرورشه، اما بخاطر آسایش تو از این داراییش هم میگذره!
حالا ببین کسی یا چیزی ارزشش رو داره که دل این مرد رو بشکنی!
پدر تنها کسیه که میتونی مطمئن باشی همیشه پشت و پناهته!
قربون بابام بشم که دستاش هنوز هم محکم روی شونه بچه هاشه.
سلام به همه دهه هفتادیهای عزیز
اصولا در مورد قابلیت های دهه هفتادیها میشه هزاران صفحه نوشت. برای مثال میشه به موارد ذیل اشاره کرد:
1- مسئولیت پذیری 2- تلاش وپشتکار وپیگیری امور 3- تلاش برای بهترین بودن 4- سختی کشیده و چالشی 5- نسل طلایی ایران، ولی یکی از مهمترین ویژگیهای این دهه، عشق در یک نگاهه!
قبل از اینکه وارد بحث بشیم، عرض میکنم که خواهشا افراد بی جنبه این مطلب را دنبال نکنند چون از فردا تصمیم می گیرن دنبال عشق در یک نگاه بگردن که ممکنه کار دست خودشون بدن.
از روزای اول دانشگاه شروع میکنیم. فرض کنید دارین فرم مشخصات دانشجویی را پر میکنین که ناگهان یک صدای زیبای دخترونه میپرسه آقا ببخشین فرم مشخصات را از کی گرفتین و شما بی خبر سر بلند میکنین و ناگهان با یه دختر زیبای لنز رنگی، دماغ عملی و گونه کاشته مواجه میشین که البته موهاشو رنگ کرده و ابروهاشم تاتو کرده و تا میاین به خودتون بجنبین، اسیر رنگ رژ لباش و مژه های مصنوعیش میشین و در یک نگاه، یه دل نه صد دل عاشق میشین و از اتفاق متوجه میشین که همکلاسیتون هم هست.
وقتی فرم مشخصات را دریافت کرد، خودکار هم نداره و شما خودکار، کپی مدارک، کاغذ، دستمال کاغذی، موبایل و کل داراییتون را در اختیارش میذارین. وقتی توی راهروهای دانشگاه حرکت میکنه و شما مثل بادی گارد همراهیش میکنین، تازه یه نکته دیگه را با ظرافت متوجه میشین که این خانم زیبا با کفش 15 سانتی و کلیپس 10 سانتی چقدر خوش قد و بالاس و چقدر برازنده شماست.
وقتی که خودکارتون را پس میده، چشمتون به ناخنای مصنوعیش میفته، دیگه متقاعد میشین که نیمه گمشدتون را پیدا کردین.از اینجا به بعد روایت های مختلفی میتونه اتفاق بیفته. در این لحظات زیبای عاشقی، دنیا براتون رنگ دیگه میشه و از صبح خروس خونش انگار براتون یه آهنگ دیگه داره! یاد آخرین لحظه ای که دم خوابگاه باهاش خداحافظی کردین میفتین و اصلا براتون مهم نیست که این دختر خودش یکه فروشگاه لوازم آرایشیه. کم کم علاقه عمیق تر میشه و توی دو هفته بهش عادت میکنین و آخر هر کلاس و قبل از رفتن به خوابگاه با هم احوالپرسی میکنین! براتون سوال میشه که چرا این دختر گونه هاش گل نمیندازه و بعد میگین که حق داره با این همه بتونه کاری و زیر سازی! در مراحل بعدی دنبال راهکاری میگردین که بیشتر باهاش صحبت کنین، ...
ادامه دارد ...
نویسنده: ایمان چگونیان
هفته پیش که رفتم قم، یه سوالی واسم پیش اومد.
گفتم خدایا من هفته پیش برنامه ریختم که بیام زیارت خانم، نشد!
این هفته هیچ برنامه ای نداشتم! دقیقه نودی شد و اومدم!
داستان چیه؟
اینکه هفته قبل نشد بخاطر یه اشتباه بود، اما هفته ای که رفتم یه دلیل بیشتر نداشت:
به مادرم زنگ زدم و مادر از تماسم بی نهایت خوشحال شدند، این شد که من رو پذیرفتند.