آکادمی گوگوش
دو سه هفته بیشتر به نوروز 1392 باقی نمانده... بعد از مدتها آسمان اصفهان ابری شده و باران می بارد... از امتجان برمی گردیم... با دو همکارم سوار اتوبوس می شویم... اتوبوس شلوغ است... مدارس تعطیل شده و بچه ها به خانه برمی گردند... هیجان و انرژی آنها به ما هم حس زنده بودن می دهد، به ما که داریم زندگی را فراموش می کنیم... سر و صدای یک پسر بچه بازیگوش و پر حرف توجهم را جلب می کند... همان طور که در اتوبوس ایستاده ام، تا رسیدن به مقصد، نگاهش می کنم... پسرک گرم جنب و جوش است، باید سیزده چهاده ساله باشد...کوله پشتی مدرسه ای دارد و انگار اوست که به کوله آویزان شده!، ریز نقش و پر انرژی... از سر و گوش همه بالا می رود... شیشه اتوبوس را بخار پوشانده... پسرک روی نوک انگشت پا بلند می شود و بعد با نوک انگشت می نویسد، "آکادمی گوگوش" ! و بعد زیر آن می نویسد "I LOVE YOU" !!!، برای چه کسی می نویسد خدا می داند...