۱۷مهر
دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست، شکسته باد هر آنکه اینچنینم خواست.
بعد یک عمر منتظر ماندن
اسم بابا در امده امسال
شادی از چشمهاش معلوم است
همه یِ خانه سر خوش و خوشحال
مردی خری دیدکه درگل گیرکرده بود و صاحب خر ازبیرون کشیدن آن خسته شده بود.
آقا رفته و نرفته سراغ جانباز بعدی، دختر کوچک جانباز که پنج ساله به نظر میرسد میپرد جلو: سلام حاج آقا! شعر بخونم!
گالش نیمه پاره ی چوپان
خلوت یک الاغ آخر کوه
دختران بدون آرایش
لهجه ی بچه های آن ور کوه
گوسفندی که گوشه ی عکس است
گله ای که چقدر تنها بود
در سرم روستای محرومی ست
((تیکسر)) انتهای دنیا بود
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود