به همت حسین خان، سفر خوبی به قم و جمکران داشتیم.
برنامه از طرف جامعه اسلامی بود و دلایلی از اردو وجود داشت که میتونم اعلام کنم، نتایج ٥٠درصد اجرا شد بحمدالله.
در راه کاشان
به همت حسین خان، سفر خوبی به قم و جمکران داشتیم.
برنامه از طرف جامعه اسلامی بود و دلایلی از اردو وجود داشت که میتونم اعلام کنم، نتایج ٥٠درصد اجرا شد بحمدالله.
در راه کاشان
هفته پیش که رفتم قم، یه سوالی واسم پیش اومد.
گفتم خدایا من هفته پیش برنامه ریختم که بیام زیارت خانم، نشد!
این هفته هیچ برنامه ای نداشتم! دقیقه نودی شد و اومدم!
داستان چیه؟
اینکه هفته قبل نشد بخاطر یه اشتباه بود، اما هفته ای که رفتم یه دلیل بیشتر نداشت:
به مادرم زنگ زدم و مادر از تماسم بی نهایت خوشحال شدند، این شد که من رو پذیرفتند.
به عکسهای گذشته نگاه میکردم، یک عکس نظرم رو جلب کرد.
راهپیمایی 22بهمن سال91
جالب بودن عکس از این لحاظ بود که دوست عزیز در عکس که در کنار من هست(محمدبیگی) در صفحه فیس بوک خودشون و شاید به دلیل تمسخر بقیه(به زعم بنده) راهپیمایی رو رد کرده بودند و اعلام کرده بود که راهپیمایی نمیکنه و همین آقا به من زنگ زد و قرار راهپیمایی رو با هم هماهنگ کردیم.
نمیدونم باید چی بگم اما اتفاق جالبی بود، تحلیل آن با خود دوستان!
مطالب نشریه بطور کامل جمع آوری شده
اما اصلا به دل خودم ننشست!
اگر کوچکترین ایرادی از طرف دوستان برسه، کل مطالب رو تغییر میدهم.
آکادمی گوگوش
دو سه هفته بیشتر به نوروز 1392 باقی نمانده... بعد از مدتها آسمان اصفهان ابری شده و باران می بارد... از امتجان برمی گردیم... با دو همکارم سوار اتوبوس می شویم... اتوبوس شلوغ است... مدارس تعطیل شده و بچه ها به خانه برمی گردند... هیجان و انرژی آنها به ما هم حس زنده بودن می دهد، به ما که داریم زندگی را فراموش می کنیم... سر و صدای یک پسر بچه بازیگوش و پر حرف توجهم را جلب می کند... همان طور که در اتوبوس ایستاده ام، تا رسیدن به مقصد، نگاهش می کنم... پسرک گرم جنب و جوش است، باید سیزده چهاده ساله باشد...کوله پشتی مدرسه ای دارد و انگار اوست که به کوله آویزان شده!، ریز نقش و پر انرژی... از سر و گوش همه بالا می رود... شیشه اتوبوس را بخار پوشانده... پسرک روی نوک انگشت پا بلند می شود و بعد با نوک انگشت می نویسد، "آکادمی گوگوش" ! و بعد زیر آن می نویسد "I LOVE YOU" !!!، برای چه کسی می نویسد خدا می داند...
بعضی از آدما دوستیاشون مدت داره، یه جورایی به آدما تاریخ انقضادار نگاه میکنند.
این آدما بدجور سرشون به سنگ میخوره!
اما کاش میتونستم به طعمه هاشون بفهمونم که، عزیزم گول نخور!!!
این که میبینی تا خرش از پل گذشت، جواب سلامت رو هم نمیده بخدا!!!
اما حیف...