پیاده نظام

حرفهایی برای جوانانی که سیب زمینی نیستند

پیاده نظام

حرفهایی برای جوانانی که سیب زمینی نیستند

پیاده نظام

یک روز با این هایی و یک روز با آن ها
رندی که از تخریب میترسد بلاکش نیست
سرباز باید پشت دشمن را بلرزاند
شطرنج جای مهره های اهل سازش نیست

مرتضی عابدی لنگرودی

Yemen ifyemen
پیام های کوتاه
  • ۱۳ خرداد ۹۵ , ۰۹:۳۴
    ترس
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۶۸ مطلب با موضوع «خودمونی» ثبت شده است

۲۴ارديبهشت
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویند مستان ز خدا بی خبرند
امیرحسین چگونیان
۱۷ارديبهشت

بعضی از مسوولین، وقتی صحبت میکنند، آدم احساس میکنه تازه وارد سیاست شدند، یا حداقل مردم رو خیلی احمق فرض کردند، یا کشور رو بی صاحب فرض کردند!

شاید تقصیر خودمونه که سرمون رو مثل کبک توی برف کردیم و جلوی زیاده گویی بعضی ها رو نمیگیریم.

اما بین این همه بیخیالی، رهبر احساس خطر کردند، برای جدا نشدن نسل جدید از ریشه های ایران، اسلام و انقلاب در سایت خودشون امیدشون به این نسل اعلام کردند!

شاید ما خیلی بیخیال بودیم که ایشون دست بکار شدند، شاید نسل ما هم داره از ریشه جدا میشه

 

امیرحسین چگونیان
۱۴ارديبهشت

دل بر تو نهم که راحت جان منی
ور زانکه دل از تو برکنم بر که نهم؟

امیرحسین چگونیان
۱۱ارديبهشت

سلام به همه دهه هفتادیهای عزیز
اصولا در مورد قابلیت های دهه هفتادیها میشه هزاران صفحه نوشت. برای مثال میشه به موارد ذیل اشاره کرد:
1- مسئولیت پذیری 2- تلاش وپشتکار وپیگیری امور 3- تلاش برای بهترین بودن 4- سختی کشیده و چالشی 5- نسل طلایی ایران، ولی یکی از مهمترین ویژگیهای این دهه، عشق در یک نگاهه!
قبل از اینکه وارد بحث بشیم، عرض میکنم که خواهشا افراد بی جنبه این مطلب را دنبال نکنند چون از فردا تصمیم می گیرن دنبال عشق در یک نگاه بگردن که ممکنه کار دست خودشون بدن.
از روزای اول دانشگاه شروع میکنیم. فرض کنید دارین فرم مشخصات دانشجویی را پر میکنین که ناگهان یک صدای زیبای دخترونه میپرسه آقا ببخشین فرم مشخصات را از کی گرفتین و شما بی خبر سر بلند میکنین و ناگهان با یه دختر زیبای لنز رنگی، دماغ عملی و گونه کاشته مواجه میشین که البته موهاشو رنگ کرده و ابروهاشم تاتو کرده و تا میاین به خودتون بجنبین، اسیر رنگ رژ لباش و       مژه های مصنوعیش میشین و در یک نگاه، یه دل نه صد دل عاشق میشین و از اتفاق متوجه میشین که همکلاسیتون هم هست.
وقتی فرم مشخصات را دریافت کرد، خودکار هم نداره و شما خودکار، کپی مدارک، کاغذ، دستمال کاغذی، موبایل و کل داراییتون را در اختیارش میذارین. وقتی توی راهروهای دانشگاه حرکت میکنه و شما مثل بادی گارد همراهیش میکنین، تازه یه نکته دیگه را با ظرافت متوجه میشین که این خانم زیبا با کفش 15 سانتی و کلیپس 10 سانتی چقدر خوش قد و بالاس و چقدر برازنده شماست.
وقتی که خودکارتون را پس میده، چشمتون به ناخنای مصنوعیش میفته، دیگه متقاعد میشین که نیمه گمشدتون را پیدا کردین.از اینجا به بعد روایت های مختلفی میتونه اتفاق بیفته. در این لحظات زیبای عاشقی، دنیا براتون رنگ دیگه میشه و از صبح خروس خونش انگار براتون یه آهنگ دیگه داره! یاد آخرین لحظه ای که دم خوابگاه باهاش خداحافظی کردین میفتین و اصلا براتون مهم نیست که این دختر خودش یکه فروشگاه لوازم آرایشیه. کم کم علاقه عمیق تر میشه و توی دو هفته بهش عادت میکنین و آخر هر کلاس و قبل از رفتن به خوابگاه با هم احوالپرسی میکنین! براتون سوال میشه که چرا این دختر گونه هاش گل نمیندازه و بعد میگین که حق داره با این همه بتونه کاری و زیر سازی! در مراحل بعدی دنبال راهکاری میگردین که بیشتر باهاش صحبت  کنین، ...

 

ادامه دارد ...

 

نویسنده: ایمان چگونیان

امیرحسین چگونیان
۰۳ارديبهشت

به همت حسین خان، سفر خوبی به قم و جمکران داشتیم.
برنامه از طرف جامعه اسلامی بود و دلایلی از اردو وجود داشت که میتونم اعلام کنم، نتایج ٥٠درصد اجرا شد بحمدالله.
در راه کاشان

امیرحسین چگونیان
۰۳ارديبهشت

هفته پیش که رفتم قم، یه سوالی واسم پیش اومد.

گفتم خدایا من هفته پیش برنامه ریختم که بیام زیارت خانم، نشد!

این هفته هیچ برنامه ای نداشتم! دقیقه نودی شد و اومدم!

داستان چیه؟

اینکه هفته قبل نشد بخاطر یه اشتباه بود، اما هفته ای که رفتم  یه دلیل بیشتر نداشت:

 

 

به مادرم زنگ زدم و مادر از تماسم بی نهایت خوشحال شدند، این شد که من رو پذیرفتند.

امیرحسین چگونیان
۰۱ارديبهشت

به عکسهای گذشته نگاه میکردم، یک عکس نظرم رو جلب کرد.
راهپیمایی 22بهمن سال91
جالب بودن عکس از این لحاظ بود که دوست عزیز در عکس که در کنار من هست(محمدبیگی) در صفحه فیس بوک خودشون و شاید به دلیل تمسخر بقیه(به زعم بنده) راهپیمایی رو رد کرده بودند و  اعلام کرده بود که راهپیمایی نمیکنه و همین آقا به من زنگ زد و قرار راهپیمایی رو با هم هماهنگ کردیم.
نمیدونم باید چی بگم اما اتفاق جالبی بود، تحلیل آن با خود دوستان!

راهپیمایی

امیرحسین چگونیان
۳۰فروردين
احساس ضعف به شدت در حال قدرت یافتن در من است.
فکر میکنم دیگر بس است اینقدر محکم راه رفتن.
با عصا باید راه رفت شاید!
از تظاهر خسته شده ام، اما هیچکس نه دوستان و نه حتی برادرانم نیستند که کمکی کنند.
این خودم نیستم، پشت پرده له شده ام، اما نه اینکه کسی در حقم بدی کرده باشد!!! فقط...
احساس میکنم آنچه باید، نبودم!
احساس میکنم کوچکتر از وسعم هستم.
احساس میکنم این امیرحسین چگونیان 5درصد توانایی من هم نیست.
و کسی نیست که دستم را بگیرد و خدا هنوز مینگرد و من هنوز ناله میکنم که خدایا من مردش نیستم و اما به گمانم او از من بیشتر انتظار دارد، شاید!
امیرحسین چگونیان
۲۹فروردين

بعضی از آدما دوستیاشون مدت داره، یه جورایی به آدما تاریخ انقضادار نگاه میکنند.
این آدما بدجور سرشون به سنگ میخوره!
اما کاش میتونستم به طعمه هاشون بفهمونم که، عزیزم گول نخور!!!
این که میبینی تا خرش از پل گذشت، جواب سلامت رو هم نمیده بخدا!!!
اما حیف...

امیرحسین چگونیان
۲۸فروردين

راه را بسته بودند از بیراهه رفتم هر چه تاختم مقصد را نیافتم،وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود.

امیرحسین چگونیان